عاشقانه
خردمندي مشورت كرد و تصميم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت كند تا دختري سزاوار را انتخاب كند. وقتي خدمتكار پير قصر، ماجرا را شنيد بشدت غمگين شد چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهماني خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسي نداري، نه ثروتمندي و نه خيلي زيبا. دختر جواب داد: مي دانم هرگز مرا انتخاب نمي كند، اما فرصتي است كه دست كم يك بار او را از نزديك ببينم. كسي كه بتواند در عرض ۶ ماه زيباترين گل را براي من بياورد، ملكه آينده چين مي شود. نشد، دختر با باغبانان بسياري صحبت كرد و راه گلكاري را به او آميختند، اما بي نتيجه بود، گلي نروييد. بسيار زيبايي به رنگها و شكلهاي مختلف در گلدان هاي خود داشتند. لحظه موعود فرا رسيد شاهزاده هر كدام از گلدان ها را با دقت بررسي كرد و در پايان اعلام كرد دختر خدمتكار همسر آينده او خواهد بود. همه اعتراض كردند كه شاهزاده كسي را انتخاب كرده كه در گلدانش هيچ گلي سبز نشده است. شاهزاده توضيح داد: اين دختر تنها كسي است كه گلي را به ثمر رسانده كه او را سزاوار همسري امپراتور مي كند: گل صداقت… همه دانه هايي كه به شما دادم عقيم بودند، امكان نداشت گلي از آنها سبز شود
نظرات شما عزیزان:
روز موعود فرا رسيد و شاهزاده به دختران گفت: به هر يك از شما دانه اي مي دهم،
دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در گلداني كاشت. سه ماه گذشت و هيچ گلي سبز
روز ملاقات فرا رسيد، دختر با گلدان خالي اش منتظر ماند و ديگر دختران هر كدام گل